دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از اشک شوق نیز دو چشمم معاف دار
کز این دو چشم اب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل جان کشیده ام
دیگر گذشت از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سروسامان کشیده ام
تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام
بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام
دور از تو ماه من همه غم ها به یک طرف
وین یک طرف که غم دونان کشیده ام
ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام
از سر کشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام
نوشته شده در جمعه بیست و نهم دی ۱۳۹۶ساعت 12:22 توسط حامد| |
سه تار من...............برچسب : نویسنده : hamedjoonim4 بازدید : 177